چشمان من به دیده او خیره مانده بود
جوشید عشق کهن در نگاه ما
آه از صفای خدایی زبان دل
اشکی از ان نگاه نخستین گواه ما
ناگاه
عشق مرده سر از سینه پرکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از حسرت که این منم
باز ان مهیب شوق و همان شورو التهاب
باز آن سرود مهر محبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر او نبودم و او دیگر آن نبود
سلام.
ممنون که به وبلاگم سر زدین. وبلاگ زیبایی دارین.
امیدوارم همواره شاد باشین
ممنون از حضورت