-
حباب
دوشنبه 22 تیرماه سال 1394 20:59
آخرین لحظه های زندگی یک حباب را دیده ای؟؟؟ . . . . . . . . چه ناگهان تهی میشود؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1394 03:10
گاهی خسته تر از اونم که خوابم ببره به خودم که نگاه می کنم یه ساعت شنی می بینم که بعد از گذروندن زمان دوباره برگردونده میشه تا هر تغییری که ایجاد شده رو به حالت اول برگردونه... دونه دونه شنهایی که بیهوده و عبث ریختن پایین حالا دوباره بالا قرار گرفتن که دوباره همون مسیر قبلی رو برن، یه تکرار، یه تسلسل، یه دور باطل که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1394 22:44
بر فراز این شهر آشیانی میسازم تا گاهی در آن آرام گیرم این خطوط کج و معوج که راههایی را نشان میدهند به مقصدی نمیرسند... فقط مترسک وارانی در آن سرگردانند بی آن که در اندیشه ی رسیدن باشند و اما سکوت شب تو را به فکر وادار میکند گاهی خیال می کنی در این سکوت صدای جیغ پرنده ای را شنیده ای صدایی شوم و هراس انگیز اما صدا فقط...
-
حجم قیرین
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 14:30
محبوس در زندان افکار حجمی چند وجهی هر اندیشه یک حکم محکوم: من راه فراری نیست از هر وجه که فرار کنی به وجه دیگری میرسی وجوه بی پایان هر کدام به دیگری وصل یک هزار توی پیچ در پیچ بی پایان حبس ابد
-
تجدید خاطرات
شنبه 8 شهریورماه سال 1393 10:22
امروز از سر بی حوصلگی پستای قبل و کامنتایی که گذاشته بودید و جوابایی که داده بودم رو مرور میکردم یه حس خوبی داشت بعد به بچه ها یه سری زدم... باران که وبلاگ رو حذف کرده یاسی از بهمن ماه دیده نشده آریا از فروردین به بعد نیست خبرنگار از مرداد به بعد زمهریر خانم هم از اردیبهشت نیستن آقای قد بلند هم که کلا از وبلاگ رفته...
-
اتاق
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 16:18
این شعر علیرضا آذر دیوانه کننده است ... نقش یک مرد مرده در فالت توی فنجان مانده بر میزم خط بکش دور مرد دیگر را قهوه ات را دوباره می ریزم زندگی از دروغ تا سوگند خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت خسته از چهره های تو در تو چشم بستی به تخت طاووسم در اتاقی که شاه من بودم مرد تاوان اشتباهت باش آخرین اشتباه من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 00:25
خواب هایم بوی تن تو را می دهد نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می گیری؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 12:24
آخرین سوپرایز: سوپرایز آخر این است که کم کم میفهمی هیچ چیز شگفت زده ات نمیکند ریچارد براتیگان
-
آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 18:02
آغوشت به گرمی بیابان همه وجودم را غرق عطش میکند و یا به مثال زندانی که به جرم نکرده در آن محبوسم محبوس اما خوشحال و گاهی نگران از احتمال آزادی آزادی از زندانی که نیازمند بودنش هستم که اگر نباشد درمیان ناکجا آباد رنجها سرگردانم و اما بودنش مرا به سمت خلائی هدایت میکند بی وزن بی دغدغه ی ایام انگار که سیاهچاله واری مرا...
-
دلقک
جمعه 2 خردادماه سال 1393 02:09
چندی است که تغییر شغل داده ام... شغل خوبی است هر روز که از خواب بیدار میشوم تصمیم میگیرم که با مردمی که خوشحال هستند کاری کنم که خوشحالی شان فزونی یابد. و همچنین در این میان مردمی را می یابم که ناراحت و دل مرده و دل گیر هستند...در اینجا نیز تصمیمم بر این است که تا جایی که میتوانم آنها را از آن حال خارج کنم و تا جایی...
-
no thing else matter
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 21:26
دیگه حتی لحظه ای نمیتونم مسؤل فکرای بقیه در موردم باشم... هر جور دلشون میخواد فکر کنن حتی اون کسایی که برام مهم بودن دیگه هیچی برام مهم نیست فک میکنی هنوز بچه ام؟؟ اره درست فک کردی چون خیری از بزرگی ندیدم بزرگایی که کاری ندارن به جز اینکه پشت سر هم دیگه هزار جور حرف در بیارن ادمایی که به هم دیگه اعتماد ندارن و فک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 16:13
بعضی وقتا متوجه میشی که دوست هایی داری اما نه خیلی صمیمی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 10:59
دیشب شب ارزوها بود پس برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود. برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی. برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم. برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده ی...
-
سفر
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 10:07
همه شب با دلم کسی میگفت سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید میرود میرود نگهدرارش من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها روی مژگان نازکم میریخت چشمهای تو چون غبار طلا تنم از حس دست های تو داغ گیسویم در تنفس تور ها میشکفتم از عشق و میگفتم هر که دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد آزارش برود چشم من به...
-
تفکر خاص
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 11:31
آدم باید تفکر خاص داشته باشه , تا بتونه خاص بنویسه ... نوشتن اَمری ست که الزاما نیاز به مطالعه و تفکر در تنهایی دارد با مطالعه و تفکر خاص میشود چیز های خاص خلق کرد. خلق اشیائی که به فکر هیچ کس نمیرسد . اگر خواندن نباشد ... و از آن مهمتر... اگر بعد از آن فکر کردن نباشد ... هیچ چیز عایدت نمیشود . پس فکر کردن از خواند...
-
راننده تاکسی
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 21:45
تو تاکسی نشستم و دارم به آهنگ مورد علاقم گوش میدم... که یه اتفاق مضحک توجه راننده رو به خودش جلب میکنه و شروع میکنه درموردش به چرت و پرت گفتن .... اصلا حوصله حرفاشو ندارم... شروع میکنم به بی اعتنایی ولی از اونجایی که به دور از ادبه هندز فری رو از گوشم در میارم و به حرفاش گوش میدم و و ادا در میارم که چه اتفاق جالبی بود...
-
بد نبود
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 00:47
گذروندیم دیگه.... فقط نمیدونم یعنی چی؟؟؟؟ چهارشنبه سوری؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 11:50
ساعت 3:15 روز چهارشنبه-هوا بارونی با بادی نسبتا تند-میخوام برم سر کلاس -راهی سربلایی به طول چند صد متر ... زیر این برون حسابی خیس میشدم... اول میخواستم با خط واحد برم ولی بعد یاد ازدحام جمعیت...کمبود جا...هوای گرم...بوی عرق و انواع ادکلون های زنونه و مردونه...کمبود اکسیژن ... تنگی نفس ... بد حال شدن انگار که در آستانه...
-
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 09:34
این برای شیرازیای گل این برای خوابشون
-
چه حال خوشیه مستی
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 10:37
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
-
حس نفرت
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 09:22
از هر چیزی که رنگ التماس بگیرد متنفر میشوم حتی اگر آن چیز زندگی باشد... از احساس مورد ترحم قرار گرفتن بیزارم زندگیی که رنگ و بوی دلسوزی بدهد را نمیخواهم...
-
روزه گار
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 22:22
آنکه به در میکوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه پنهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین
-
گشنگی یه ملت
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 22:59
به یـزدان که گرما خرد داشتیم کجا این سر انجام بد داشتیم؟ دو کشته برای سبد کالا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داریم به کجا میرسیم؟؟؟؟؟؟؟؟
-
عامل سرطان
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:13
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است ........................................................................ شکلات سنگی رو عرض میکنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 09:57
مگه من چند روز از عمرم مونده ....؟؟؟؟؟؟ یه امروز بود که داره تموم میشه یه فردا میمونه که معلوم نیست باشم یا نباشم یا اصلا میاد یا نمیاد پس الان رو عشقه.....
-
فقط بکن
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 21:38
اون کاری رو که دوست داری انجام بده تنها هم انجامش بده
-
گیرِ دل
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 22:11
از این همه تکرار دلگیرم از این همه اتفاق از ذست ریزش افکار دلگیرم از این همه ماجرا از دست افکار خود آزار دلگیرم....
-
من مهمم... من مهممممم ...من مهممممممممم (به سبک جیگر بخونین)
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 13:40
همیشه یه سوال هست که تو ذهنم جولون میده و شب و روزم رو ازم گرفته " برای مراقبت از خود چه کارهایی باید انجام بدم؟؟؟؟" کم نبودن وقتایی که میخواستم به بقیه بد نگذره شخصیت خودم رو خورد کردم یه زمونی هر وقت با بقیه بودم غرور و تکبر رو میزاشتم زمین و یه رنگ باهاشون در ارتباط بودم ولی بعد از مدتی همین آدما جواب یه...
-
سخنی با نفس
شنبه 21 دیماه سال 1392 00:25
عزیزم میدونم سخته ... میدونم عذاب داره ولی برای خودت خوبی داره اگه بیخیالش بشی ... اگه قبلش اول به خودت فک کنی ... اگه قبل از هر کاری از خودت بپرسی بعد از انجام اون کار شخصیتت تو چه جایگاهی قرار میگیره مطمئن باش نصف بیشتر کارا رو نمیخنی....
-
بعضیا هستن که اگه مثل بقیه نباشن یه اتفاقی می افته که بهت ثابت میشه این از بقیه بدتره
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 23:53
مثه فحش میمونه لا مصب هی میگن چته که همچین میکنی؟؟؟؟ میگم آخه به شما چه که فوضولی میکنید ........................ یه جا میگه نمیتونی بفهمی یه جا دیگه میگه همه ی اون چیزی که فک میکنی فهمیدی درسته هی دارم به خودم میقبولونم که نه... این یکی یه فرقایی با بقیه داره پشت سرش اطمینان پیدا میکنم که نه... این هم مثله بقیس فقط...