آغوشت به گرمی بیابان
همه وجودم را غرق عطش میکند
و یا به مثال
زندانی که به جرم نکرده در آن محبوسم
محبوس اما خوشحال
و گاهی نگران از احتمال آزادی
آزادی از زندانی که نیازمند بودنش هستم
که اگر نباشد
درمیان ناکجا آباد رنجها سرگردانم
و اما بودنش
مرا به سمت خلائی هدایت میکند
بی وزن
بی دغدغه ی ایام
انگار که سیاهچاله واری مرا به درون بکشد
و افکار را در پس زمان مدفون سازد..