از هر چیزی که رنگ التماس بگیرد متنفر میشوم
حتی اگر آن چیز زندگی باشد...
از احساس مورد ترحم قرار گرفتن بیزارم
زندگیی که رنگ و بوی دلسوزی بدهد را نمیخواهم...
اینکه خلایق دلشون برا ما بسوزه دیگه دست ما نیس اما تو مرد باش و کاری رو از رو دلسوزی برا کسی نکن اما اون حس نفرتشو قبول ندارم چون دس خودمون نیس گاهی دل خود به خود میسوزه هیچم حرف گوش نمیکنه لامصب
تلاشم رو میکنمدل و باید زد تو سرش تا خود به خود کاری نکنه
ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ ﺑﻮﺩﻱ ﺩﻳﮕﻪ??? ﻫﺎااااا??? ﻫﺎ ﻓﻚ ﻛﻨﻢ...ﺭﻭﺯت ﺑﺎ ﺗﺎﺧﻴﺮ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺟﺎﻧﺎ...ﮔﻞ ﻧﺪاﺭﻱ ﺟﺎﺵ اﻳﻨﻮ ﻣﻴﺬاﺭﻡ
اره مهندس بودمدابل مهندسقربون شوموشما خودتی
حس کلیت چی شده؟!!!!
چیزیش نیستفقط ملتمس بودن و مورد ترحم قرار گرفتن بدم میاد
ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻣﮕﻪ???
چیزی نشدهحس کلی م رو گفتم
اینکه خلایق دلشون برا ما بسوزه دیگه دست ما نیس اما تو مرد باش و کاری رو از رو دلسوزی برا کسی نکن
اما اون حس نفرتشو قبول ندارم چون دس خودمون نیس گاهی دل خود به خود میسوزه هیچم حرف گوش نمیکنه لامصب
تلاشم رو میکنم
دل و باید زد تو سرش تا خود به خود کاری نکنه
ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ ﺑﻮﺩﻱ ﺩﻳﮕﻪ???
ﻫﺎااااا???
ﻫﺎ ﻓﻚ ﻛﻨﻢ...ﺭﻭﺯت ﺑﺎ ﺗﺎﺧﻴﺮ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺟﺎﻧﺎ...ﮔﻞ ﻧﺪاﺭﻱ ﺟﺎﺵ اﻳﻨﻮ ﻣﻴﺬاﺭﻡ
اره مهندس بودم
دابل مهندس
قربون شومو
شما خودتی
حس کلیت چی شده؟!!!!
چیزیش نیست
فقط ملتمس بودن و مورد ترحم قرار گرفتن بدم میاد
ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻣﮕﻪ???
چیزی نشده
حس کلی م رو گفتم