آغوشت به گرمی بیابان
همه وجودم را غرق عطش میکند
و یا به مثال
زندانی که به جرم نکرده در آن محبوسم
محبوس اما خوشحال
و گاهی نگران از احتمال آزادی
آزادی از زندانی که نیازمند بودنش هستم
که اگر نباشد
درمیان ناکجا آباد رنجها سرگردانم
و اما بودنش
مرا به سمت خلائی هدایت میکند
بی وزن
بی دغدغه ی ایام
انگار که سیاهچاله واری مرا به درون بکشد
و افکار را در پس زمان مدفون سازد..
به به رسیدن بخیر
این حرفا که الان واست زوده گلپسر بذار پشت لبت سبز بشه بعد
قربان شما
سعادت نداشتیم خدمت برسیم
نزن تو ذق بچه
به هر حال باید از یه جایی شروع کنه
بو چیه این؟!
بهش میگن گریم پاژ مغز
بوهای خوبی به مشام میرسه
خخخخخخخ
کاش واقعا میبود
همش قوه ی تخیله
بیا برای یک بار هم که شده دست به خلاف بزنیم . من اندوه تورا می دزدم و تو تنهایی مرا
شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره