یه مدت پیش باهاش آشنا شدم نمی دونم چرا ولی بد جوری به دلم نشست تو چشمش یه شیطنت خاصی بود که تو چشم بقیه ندیده بودم. یه جور حس بچه گونه داشت.
اما از اونجا که یه تجربه تلخ داشتم و یه سری فکرای دیگه و بعضی اتفاقا , تصمیم گرفتم فراموشش کنم , الان ماهها از اون تصمیم میگذره و فکر میکردم فراموشش کردم ولی چند روز پیش دوباره سر یکی از کلاسا دیدمش ; الان یه چند روزی هست که به هم ریختم. نمیدونم چی کار کنم , البته با بچه ها خوش و بش میکنم ولی بد خرابم .
خیلی تنهام ولی دور و بریام نمیتونن بفهمن.
.....
....
...
..
.
چی بگم...
تنهایی درده با کسی بودنم یه درد دیگه...
اشتباه از من بود
همون تنهایی بهتره
سلام خوب دلتونو از سیاهی درش بیارین سفید باشه که بهتره
دل من سیاه شده برای سفید کردنش باید یکی باشه تا بهم امید بده
غصه نخور پسر
درد تو درمون میشه
لب تو خندون میشه
تو که خودت از من غمگین تر نوشتی
تجربه ها شاید خرابت کنند حالتو بد کنن
اما وقتی دوباره یکی توجهتو جلب میکنه یعنی ..
هنوز امیدی هست
خدایی هست
که با ماست
شاد باشی...
ممنون
سلام تبریک میگم وبلاگ خوبی داری زیاد از رنگ سیاه استفاده نکن
ممنون به خاطر نظرت
ولی دلی که سیاه باشه رنگ سیاه رو هم بیشتر میپسنده