خریت

روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود!
چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی؟
فرمود که وضع باشد عالی..
گفتم که بیا خری رها کن
ادم شو و بعد از این صفا کن
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویشتن را دوا کن
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفره کس نان نروبودیم
دیدی تو خری کشد خری را؟
یا انکه برد ز تن سری را؟
دیدی تو خری که کم فروشد؟
یا بهر فریب خلق کوشد؟
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
دیدی تو خری شکسته پنهان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
دیدی تو خری که در زمانه خرهای دگر پیش روانه؟
یا آنکه خری ز روی تزویر خرهای دگر کشد به زنجیر؟
خر دور ز قیل و قال باشد..
نارو زدنش محال باشد
خر معدن معرفت و کمال است.
غیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و حیله منسوخ شده است در طویله
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به آدمیت...!

نظرات 2 + ارسال نظر
منصوره شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

حالا چرا خر؟؟؟ اسب که هم نجیبه و هم زیباست...
فکر میکنم مفهوم کنایی داره...

چون خر خره و اینکه مفهوم کنایی داره (دقیقا)

شوخ شب سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ http://shokhi.blogsky.com

باورت میشه که یه حزبی (گروه) هست به اسم حزبِ خران؟! یه شعر هم دارند که اینی که نوشتی منو یادِ اون انداخت! نکنه این همونه؟!

جالبه نمیدونستم همچین چیزی هم پیدا میشه
نکتش رو هم اطلاعی ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد