آقا 600 یا 700 سال قبل از میلاد بود و ما هم که جوون, داشتیم تو تخت جمشید با اسب یورتمه آزاد میرفتیم که یَک هو خبر رسید اسکندر رسیده به در وازه های شهر و اردوگاهشو زده میخواد حمله کنه اقا ما تا این و شنیدیم با همون اسبه به تاخت رفتیم سمت یونان... 6 ماه و 13 روز تو راه بودم و داشتم چهار نعل میرفتم که 1 کیلومتری شهر آتن اسب سَقَط شد و ما رو پای پیاده گذاشت خوب جونمواستون بگه که ما هم چنتا فحش آب دار نثار عمه ی اسبه کردیم و این 1 کیلومتریه رو هِلک و هِلک تا دروازه های شهر خودمون و کشوندیم ... ما هم که جوون بودیم و کلمون پر هوا و بازوهامونم پر زوووووور ... همین که به دروازه های شهر رسیدیم سینه مون و جِر دادیم و هوار کشون گفتیم: هُُُُُُُُُُُی نفس کِِِِِِِش و همین طور پیرنمون و تو هموا مثه شلاق تکون میدادیم و هر کی رو میدیدیمبا همون پیرنه به اصفل الصافلین پیوند میدادیم .... این جریان تا دو هفته و 14 روز 6 ساعت ادامه داشت که دیدم کمکم داره قوای جسمانیم تحلیل میره و یونانی ها هم که این مساله رو فهمیدن از همین قضیه سوءاستفاده کردن و یَک هو 450 نفر با همدیگه حمله کردن به من ...
منم تا نفر 420می زدمشون ولی...30 نفر باقی مونده من و به زانو در اوردن و کت بسته منو بردن سمت کاخ پرسپولیسو دو تا دستمو با زنجیر بستن به دو تا از ستوناش حول و حوشه 4 تا 6 هفته بود که منو بدون آب و غذا ول کرده بودن هونجا و منم که تبدیل شده بودم به دو تیکه استخون به همراه یه روکش از جنس پوست...
مجموع وزنم به همراه اون زنجیرای 4 کیلویی میشد 5.5 کیلو... تو همین احوالا بودم که خبر رسید اسکندر میخواد تخت جمشید رو آتیش بزنه منم که این خبر رو شنیدم رگ غیرتم چِسبید به شاهرگ گردنم و با تمام زورم این دو تا زنجیر رو کشیدم (هِععععععع )و هر دو تا ستون که قطر هر کودومش 6 کیلومتری میشد رو از جا کندم و اون دو تا ستون قل خوردن و رو دامنه ی کوه پرسپولیس افتادن (شما هم اگه باورتون نمیشه میتونین برین یونان و جای خالی اون دو تا ستون رو تو کاخ پرسپولیس ببینین)
منم دو تا ستون رو از رو دامنه برداشتم و گذاشتم رو دو تا شونه هاموجلوی سد آرکئوپتریس واسادم و دو تا ستون رو بردم بالا سرم و(شَرََََََق) زدمش تو این سدّه که سیل اومد همه ی یونان رفت زیر آب ( این یونان اون یونانیه که هر چی گشتن پیداش نکردن و به مرور زمان اسمش رو عوض کردن و گذاشتن شهر آتلانتیس)
هیچی دیگه اسکندر هم تا این خبر و شنید دست از کشور گشاییش برداشت و اومد تا به مردم سیل زدش کمک کنه
و از آونجایی که غیرت غیور مردان ایرانی از این فاجعه ی اسف ناک پیچیده بود تو هم یه ستاد مشترک هم به اسم ماه قرمز رو افتتاح کردن تا به کمک مردم سیل زده ی یونانی بره
(این ستاد هم همون ستادیه که بعد از حمله اعراب به ایران اسمش به حلال احمر تغییر یافت)
این جوری شد که اسم منم تو تاریخ save شد و همه منو به عنوان نابودگر میشناسن... کسی که یونان رو با سطح دریاهای آزاد یکی کرد و تخت جمشید رو نجات داد....
همچین قهرمان ملیی هستم من
پست جدید بذار دیگه....چقدر تنبل شدی
باشه
من به تو افتخار میکنم
نظر لطفته
برگشتی؟
نه
نووووووووووووووووووووچ...
یعنا موندم تو توهم ملت...
یه بار تو عمرش اومده شیراز من رو سر قبر سعدی دیده
تو عمرم یه بار رفتم آرامگاه سعدی اونم 6-7 سال پیش الان شناسایی شدم
فکر کنم طرف به روح و عمه اعتقاد نداره...
خخخخخخخخخ
شانس هم نداری
شاید اصلا عمه نداشته باشه
وُی بُوُ مستندات تاریخی
خوبه رؤیت شما نرسیدیمآخه یکی اعلام کرد دیدمت ولی خشن تر از اینجا بودی
خواهش میکنم نظر لطف شمو هست...
اوشون حتما شما رو در سر دعوا با یاسمنگولا رویت فرموده بودن...
نه بابا اختیار دارید
ای جاااااااااااااااااااااااان......طفلی......از دست رفتی توام؟؟؟
یه جورایی....
بد جور توهم زدی جانا
بیا ببینم تب نداری؟
الهی هنوز جوون بودی زود بود اینجوری بشی
ایشالا که شما ما رو تو عالمم واقع ندیدی و برات آشنا نبودیم
توهم کجا بود حالا خوبه با مستندات تاریخی براتون نقلش کردم
نه جانا آشنا کجا بود من زیاد تو عالم واقع سیر نمیکنم
البته دیدن شما سعادتی بس بزرگ بود که متاسفانه تا الان برامون پیش نیومده