-
من عاشق نیستم
جمعه 19 خردادماه سال 1391 15:00
من نه عاشقم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم هستم و یه حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد
-
لذت های کوچک زندگی
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 00:19
باید از زمان خود بهترین استفاده را ببریم . باید برای رویا هایمان بجنگیم و تلاشهای خود را بر این هدف معطوف کنیم اما نباید از یاد ببریم که زندگی از لذت های کوچک ساخته شده . این لذت ها در کنار ما گذاشته شده اند تا ما را تشویق کنند , ما را در جستو جومان همراهی کنند و لحظه های استراحتی در نبر های روزانه مان تامین کنند ....
-
مسئله مهم زندگی
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 00:07
در زندگی ما فقط یک کار مهم وجود دارد : زیستن سرنوشت شخصی مان-رسالتی که برای ما رقم خورده .اما همیشه بارمان را با دغدغه های بی فایده ای سنگین می کنیم و این بار سنگین رویا های ما را نابود میکند . آنانی که به راه نوینی گام می گذارند می خواهند اندکی از زندگی پیشین خود را نگه دارند سرانجام مجروح گذشته خود خواهند شد .
-
زندگی بدون قاعده
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 00:02
هر قدر که پیش رفته باشی مهم است که هرگز نیاسایی در عشق قانونی نیست شاید سعی کنیم از قواعدی پیروی کنیم دلمان را مهار کنیم برای رفتارمان تدبیری در نظر بگیریم اما اینها بیهوده است در عشق دل است که تصمیم می گیرد و تصمیم دل است که مهم است پ.ن : البته باید بگم منظور از عشق در مطلب بالا عشق انسان به انسان نیست اینجا بیشتر...
-
روزمرگی
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 23:56
از هر فرصتی که زندگی در اختیارت قرار میدهد استفاده کن چون اگر از دست بروند مدتها طول میکشد که بدست آیند. جمعه میرسد به خانه میروی . روزنامه ای که در طول هفته نتوانسته ای بخوانی برمی داری . دکمه تلویزیون را می زنی و صدایش را قطع می کنی یک آهنگ را دستگاه پخش می گذاری . با کنترل کانالهای تلویزیون را عوض میکنی و سعی می...
-
دانته...
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 22:33
دانته ی ایتالیایی در کمدی الهی می گوید : آنگاه که انسان به عشق راستین اجازه عبور دهد آن ساختارهای نهادینه ی پیشین نابود میشود و توازن هر چه درست و حقیقت می پنداشتیم بر هم میخورد . جهان زمانی حقیقی است که انسان عشق را بشناسد ...پیش از آن , زندگی میکنیم , با این خیال که عشق را می شناسیم , آما شهامتش را نداریم تا آن طور...
-
یک رویا
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 22:19
نمی دانم این رویا چقدر طول می کشد اما تصمیم میگیرم هر لحظه را طوری زندگی کنم انگار آخرین لحظه است
-
تار
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 23:09
تار جانان به خانه ما جا ماند رفت جانان و تار او جا ماند ماند تارش که یار من باشد یار شب های تار من باشد تار او یادگار اوست مرا خوش بود یادگار دوست مرا یادگاری که تار او باشد بهترین یادگار او باشد تار او را به روی دیده نهم همچو دل به سینه جای دهم تار او چاره ساز من باشد یار مسکین نواز من باشد تار او دلنواز درویش است...
-
آزادی چیه ؟
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 22:46
آزادی رو خیلی ها بی بند و باری تصور میکنن ولی به نظر من پائولو کوئیلو این مطلب رو به خوبی بیان کرده : آزادی بی تعهدی نیست آزادی توانای انتخاب و تعهد به اون انتخابه. حالا اگه تونستی به صورت آزاد چیزی رو که به اون اعتقاد داری رو انتخاب کنی یا به خاطر اون اعتقادت بجنگی می تونی بگی که انسان آزادی هستی.
-
می شود...
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 22:36
می شود عبور کرد و بر شیشه ای و سایه ای شد. عکس عکس دید , سایه ای بود ... شیشه ای شد ... ... می شود اینجا که ایستاده ام انگار دنیای اطراف سفید است و سیاه . از این نگاه , در انسان ها و موقعیت هایشان و آنچه از خود به جای می گذارند اتفاق دیگری افتاده است . تصویر نگاتیو انگار اصلی است که در نگاه به هر عکس میشود به خاطر...
-
خیس باران
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 22:23
با چتر باشم یا بی چتر فرقی نمیکند بی دوست خیس بارانم
-
sin
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 22:21
there is no sin but the lack of love
-
some advice
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 00:05
*life whil happen when you busy to making other plans* *every one can hold the helm when the sea is calm* *life is about making right decisions and moving on*
-
دوری رویت
شنبه 6 خردادماه سال 1391 23:59
ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید ؟! سوخت در آتش و خاکستر شد چشم های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید
-
دل تاریک
شنبه 6 خردادماه سال 1391 23:56
ای چراغ دل دل تاریکم از این خانه مرو آشنای تو منم بر در بیگانه مرو شمع من باش و بمان , نور ز تو , اشک ز من جان فشان تو منم , در بر بیگانه مرو سوختی جان مرا , آه مکن , اشک مریز از بر ,عاشق دلداده , غریبانه مرو قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت قهر بیهوده مکن , در دل افسانه مرو کلبه تنگ مرا , مه تویی , ماه تویی ای...
-
دلم شاد کنید
شنبه 6 خردادماه سال 1391 23:43
من نگویم مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و درش باز کنید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1391 23:41
دیوونه عشق بودم میخواستم عاشق ترین باشم میخواستم هر چی رو که دوس داره براش بسازم میخواستم... آخرش فهمیدم بازیچه خیلی خوبی برای بازی هاش بودم می گفت از مردای شیشه ای خوشم میاد روزی صد بار میشکستم تا دوسم داشته باشه حالا هم که رفته برام یه دل داغون و شکسته گذاشته , اما هنوزم ...
-
شب آرزوها
جمعه 5 خردادماه سال 1391 23:51
دیشب شب آرزوها بود امیدوارم آرزوهای خوبی کرده باشید راستی ، تا حالا فکر کردین چرا خدا به ما قدرت " آرزو کردن " رو داده ؟! چرا وقتی ما بچه هستیم ، خیلی راحت و بدون نگرانی و ترس ، آرزو می کنیم و اتفاقاً به خیلی از آرزوهامون هم میرسیم ؟! اما وقتی بزرگتر میشیم ، دست از آرزو کردن بر میداریم یا با ترس این کار رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:08
من بدون اون قادر به زندگی نیستم . من چشمای اونو می خوام که با عشق بهم خیره بشه و من در سیاهی نافذ اون گم بشم من لبهای اونو میخوام که در گوشم زمزمه عشق بکنه و کلمه به کلمه اش رو در خاطرم نقش ببنده من صورت مرمرین و شیشه ای اونو می خوام که ...
-
سلام
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:04
سلام ,این منم غریب آشنایی که تو سعی میکنی ازش فاصله بگیری این منم همون کسی که کنارته همیشه در کنارته , اما تو اونو نمی بینی چون نمی خوای ببینی. اما بازهم این منم , یه عاشق در به در که هر چه اونو میرونی باز هم دیوانه وار به سراغت می یاد . اما بدون دیگه خسته ام !دلم می خواد چشات برای من باشه و اون صدای گرمت! من تنهام ,...
-
مالیخولیا
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 22:57
خنده داره اما از این که خودم رو عذاب بدم لذت میبرم. احساس میکنم نیاز دارم فکر کنم , تنها باشم گاهی اوقات هم گریه کنم. با این که میدونم باید فراموش کرد اما مگه میشه؟ من با اون لحظات , اون دقایق و اون ثانیه ها , زندگی کردم من با تمام اون لحظات ... فکر کنم هیچکس جز کسی که این درد رو کشیده باشه نمیتونه حرفم رو بفهمه و درک...
-
خستم
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 22:48
خسته ام , خسته ... اونقدر خسته ام که دلم میخواد از این روزگار لعنتی دل ببرم و چشمم رو ببندم ودیگه هیچوقت باز نکنم ...! اونقدر خسته ام که دلم می خواد فراموش کنم کی بودم و کی هستم ...!
-
بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 23:30
بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین To fall in love عاشق شدن ... To laugh until it hurts your stomach آنقدر بخندی که دلت درد بگیره To find mails by the thousands when you return from a vacation. بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری To go for a vacation to some pretty place. برای مسافرت به یک جای...
-
امل نیستم
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 23:25
امل نیستم ! دل میخواستم از تو نه تن تن فروشی در شهر زیاد است جایی خواندم فرقی ندارد زن باشی یا مرد دل نداده تن بدهی فاحشه ای
-
gloomy sunday
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 23:08
gloomy sunday , not long until evening , in dark shadow , my lonlyness griving , eyes closed ,and befor me you go , but you sleep , and i wait for tomorrow , i see figures , and send you this : please tell the angel to leave room for me gloomy sunday so many sundays , alone in the shadow , i will go now with night ,...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 22:28
خیلی سخته که آدم کسی رو نداشته باشه... دلش لک بزنه که با کسی درد دل کنه ولی هیشکی نباشه ... نتونه به هیشکی اعتماد کنه... هر چی سبک سنگ کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه ... آخرش برسه به یه بن بست ... تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش میکنه اونو خالی کنه ... اما راهی رو نمی بینه , سرش رو که بالا می کنه آسمون رو میبینه ,...
-
اولین تابلو
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 22:18
اینم از اولین تابلو من
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 11:13
روز اول با خود گفتم : دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم : لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندان بان خودم بودم آن من دیوانه عاصی در درونم های و هوی میکرد مشت به دیوار ها میکوفت روزنی را جست و جو میکرد می شنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش را در صدایم...
-
میسوزد مرا
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 11:05
آرزوی گریه ای مستانه میسوزد مرا بی غبار غم , دل دیوانه میسوزد مرا خار خشکم ؟... شاخه ی بی برگم ؟... نمیدانم , ولی ... خویش میسوزد مرا , بیگانه میسوزد مرا حسرت عشق دلم را بحر آتش کرده است عاقلان رحمی , که این دیوانه میسوزد مرا ماجرای عشق , جز افسانه جان سوز نیست چون نگویم ؟ ورنه این افسانه میسوزد مرا
-
خوش رفتم ز دست
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 11:00
من پریشان دیده میدوزم به او بی صدا نالم این است آنچه هست خود نمیدانم که اندوهم ز چیست زیر لب گویم چه خوش رفتم ز دست