از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

آزادی

درد من حصار برکه نیست...

زندگی با ماهیایه  که فکر دریا به ذهنشون خطور نکرده .

نمیدوم چه عنوانی برای این بزارم خودتون یکی انتخاب کنید.

در سرزمینی که سایه ی آدمهای کوچک بزرگ شد .

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!!!