از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

بر فراز این شهر آشیانی میسازم
تا گاهی در آن آرام گیرم
این خطوط کج و معوج که راههایی را نشان میدهند
به مقصدی نمیرسند...
فقط مترسک وارانی در آن 
سرگردانند
بی آن که در اندیشه ی رسیدن باشند
و اما
سکوت شب
تو را به فکر وادار میکند
گاهی خیال می کنی در این سکوت
صدای جیغ پرنده ای را شنیده ای
صدایی شوم و هراس انگیز
اما صدا فقط صدای شهری ست که برای فرار از چنگال خود
کمک می طلبد
(هل من ناصر ینصرنی)
و تو اما
در آشیانت آرام گرفته ای
بر فراز این شهر
بر بلندای آسمان
بالا تر از چراغ خیابان ها
و در این اندیشه که...
صدا, صدای چیست؟

حسین قهرمانی
نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 06:23 ب.ظ

خیلیم خوب و عالی...
مایه خوشحالیه ماست...
ایشالا که همیشه رو براه باشین و موفق

تشکر
تشکر

آسیه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:41 ب.ظ

چشم وبلاگستانیا روشن
یهویی ستاره سهیل شدین...
ایشالا که تنتون سالم باشه و خوش باشید...

تشکر تشکر
مدتی گرفتار چندین کار بودم که سعادت بودن در کنار شما عزیزان رو نداشتم

هر چه کردیم دیدیم نمیشه این دنیا رو ول کرد
این بود که خدمت رسیدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد