از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

تفکر خاص

آدم باید تفکر خاص داشته باشه , تا بتونه خاص بنویسه...

نوشتن اَمری ست که الزاما نیاز به مطالعه و تفکر در تنهایی دارد

با مطالعه و تفکر خاص میشود چیز های خاص خلق کرد. خلق اشیائی که به فکر هیچ کس نمیرسد.

اگر خواندن نباشد...

و از آن مهمتر... اگر بعد از آن فکر کردن نباشد ... هیچ چیز عایدت نمیشود.

پس فکر کردن از خواند مهمتر است , اما اگر خواندن نباشد فهمیدن هم در کار نیست و به دنبال آن هم فکری پدید نمی آید , پس نتیجه میشود آن که خواندن هم به اندازه فکر کردن مهم است.

اما نه خواندن همه چیز و هر چیزی...

اگر خواستار تفکر خاص باشی باید به دنبال مطالب خاص هم باشی...

 

راننده تاکسی

تو تاکسی نشستم و دارم به آهنگ مورد علاقم گوش میدم... که یه اتفاق مضحک توجه راننده رو به خودش جلب میکنه و شروع میکنه درموردش به چرت و پرت گفتن ....

اصلا حوصله حرفاشو ندارم... شروع میکنم به بی اعتنایی ولی از اونجایی که به دور از ادبه هندز فری رو از گوشم در میارم و به حرفاش گوش میدم و و ادا در میارم که چه اتفاق جالبی بود ولی هر کاری میکنم نمیتونم تحمل کنم  و بعد دوباره هنز فری رو میچوپونم تو گوشم و صدای آهنگ رو هم زیاد میکنم که صداش رو نشنوم ولی هنوزم داره حرف میزنه و هی داره کلافه ترم میکنه...

دیگه تحملم نموم شده 

دست میبرم به هفت تیر و لوله ی هفت تیر رو میچسبونم روی شقیقش و داد میزنم که خفه شو ولی اون با یه نیش باز داره بهم میخنده 

حالا تو اون وضعیت - عصبانی از دست راننده-اتفاق مضحک- سر و صدای ترافیک-هوای گرم -قطره عرق رو پیشونی راننده-عرق سرد تیره پشت من-اشعه ای از نور خورشید-بستن چشمها 


صدای گلوله...