از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

بد نبود

گذروندیم دیگه....


فقط نمیدونم یعنی چی؟؟؟؟


چهارشنبه سوری؟؟؟؟؟

ساعت 3:15 روز چهارشنبه-هوا بارونی با بادی نسبتا تند-میخوام برم سر کلاس -راهی سربلایی به طول چند صد متر ... 

زیر این برون حسابی خیس میشدم... اول میخواستم با خط واحد برم ولی بعد یاد ازدحام جمعیت...کمبود جا...هوای گرم...بوی عرق و انواع ادکلون های زنونه و مردونه...کمبود اکسیژن ... تنگی نفس ... بد حال شدن انگار که در آستانه مرگ باشی... بعد توقف وقت و بی وقت در بین مسیر و تنها مزیتش کرایه ی کم...

همشون در آنی ذهنت میگذرن و تصمیم میگیری که با تاکسی بری ...

به هر حال راحت و سریع بودن و به دور از همه ی اون مشکلات ارزش کمی پول خرج کردن رو داره...


تو چی فکر میکنی؟؟؟؟ 

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا

این برای شیرازیای گل  

 

این برای خوابشون  

  

 

چه حال خوشیه مستی

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

حس نفرت

از هر چیزی که رنگ التماس بگیرد متنفر میشوم

  حتی اگر آن چیز زندگی باشد...




از احساس مورد ترحم قرار گرفتن بیزارم

زندگیی که رنگ و بوی دلسوزی بدهد را نمیخواهم...

روزه گار

آنکه به در میکوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه پنهان باید کرد



روزگار غریبی است نازنین