از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

انتخاب

از گریز ساعات به خشم می آمدم. ضرورت انتخاب همیشه برایم تحمل ناپذیر بود.انتخاب در نظرم بیش از آن که برگزیدن باشد طرد چیز هایی بود که برنمی گزدم.کوتاهی ساعات را و این نکته راکه زمان یک بعد بیش ندارد به نحوی حراس اور احساس میکردم .

مسیری بودکه ارزو میکردم هر چه فراخ تر باشد . زیرا هوس هایم با شتافتن در ان ناگزیر یکدیگر را دنبال می کردند. هرگز کاری جز<<این کار>> یا <<ان کار>>نمی کردم . اگر این را بر می گزیدم ان یکی بی درنگ از کرده پشیمانم می کرد . و اغلب بی انکه یا رای دست یازیدن به کاری داشته باشم پریشان بر جا می ماندم و گویی بازوانم از بیم انکه اگر انها را برای در بر گرفتن چیزی ببندم تنها <<یک چیز>> به چنگ اورده باشم همواره گشوده بود.ازهمان هنگام خطای من در زندگی این بود که هیچ پژوهشی را دیرزمانی انجام ندادم.چرا که نمی توانستم عزم خود را جزم کننم و از پژوهش های دیگر چشم بپوشم .هر چیزی به چنین بهایی بسیار گران تمام میشد و با دلیل و برهان نمی توانستم بر پریشانی خود چیره شوم.به بازاری از لذت ها پا نهادن و جز مبلغی ناچیز(به لطف چه کسی؟)در اختیار نداشتن.اگر هم مالی در اختیار داشتم برگزیدن به معنی چشم پوشی میشگی و ابدی از دیگر چیزها بود و تعداد بی شمار این<<دیگر ها>>بر هر واحدی ترجیح داشت .

از همین جا هم بخشی از بیزاری ام از پذیرفتن هر گونه <<رنگ تعلقی>>در این جهان نشات گرفت . و بیم داشتم که از همان دم تنها مالک یک چیز باشم.

ای متاع ها! توشه ها! انبوه یافته ها! چرا خود را بی کشمکش نثار نمی کنید ؟ و من میدانم که دارایی های این جهان پایان یافتنی است. (گرچه به نحوی بی پایان جانشین پذیر است) و میدانم جامی که تهی کرده ام برای تو ای برادر من تهی میماند (اگر چه چشمه نزدیک است) اما شما! شما ای اندیشه های مجرد ! ای صورت های به تملک در نیامده زندگی ای دانش ها و ای معرفت کردگار جام های حقیقت جام های تهی ناشونده برای جاری شدن بر لب های ما چانه زدن چرا؟

آندره ژید (ناتانائیل)

نظرات 5 + ارسال نظر
نقاشچی دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:35 ب.ظ

چرا؟؟؟
البته نقاشی رشته تحصیلی من نیست...

چرا چی؟
چرا حوصلم نمیشه؟
چرا رشتم سکرته؟
چرا مامانم منو نمیزنه؟
خب رشته تخصصیه منم نقاشی نیست
البته به صورت تخصصی کار میکنم

نقاشچی دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ق.ظ

چرا از کارهات چیزی نمیذاری؟
رشته تحصیلیت چیه؟
دردت اینه که مامان جونت از خجالتت با یه پس گردنی دربیاد

حوصلم نمیشه

رشتمون به دلیل بی کلاس بودن سکرته

همین دیگه نمیزنه خلاصمون کنه...

یاسی یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 ب.ظ http://ahoosh.blogfa.com

حسم خوب نیس امروز به هر وبی هم سر میزنم میبینم همه یک چیزی اذیتشون میکنه.........آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مشکل اینجاست که دردمونو هم نمیدونیم...........

بقىه رو نمىدونم ولى درد من درد بىدرمون بىدردىه
کلا خوشى زده زىر دلم دوست دارم ىه دردى داشته باشم

تو هم اىشالله بهتر مىشى همىشه اىن حسا زود گذره

نقاشچی جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ق.ظ

این روزا حواسم بهت هست چی شده ؟حواست بخودت هست هنرمند جوان؟

شما اگر چیزی میدانید بگویید ما که هر چه فکر میکنیم حالیمان نمیششود
لطفا شما بگویید چه امان. هست

آسیه جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ق.ظ http://neveshtehayea30.blogfa.com

گاهی وضع منم مثل این میشه...

پس باید بدونی که چقد سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد