از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

حس نفرت

از هر چیزی که رنگ التماس بگیرد متنفر میشوم

  حتی اگر آن چیز زندگی باشد...




از احساس مورد ترحم قرار گرفتن بیزارم

زندگیی که رنگ و بوی دلسوزی بدهد را نمیخواهم...

نظرات 4 + ارسال نظر
A-R-I-Y-A دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ

اینکه خلایق دلشون برا ما بسوزه دیگه دست ما نیس اما تو مرد باش و کاری رو از رو دلسوزی برا کسی نکن
اما اون حس نفرتشو قبول ندارم چون دس خودمون نیس گاهی دل خود به خود میسوزه هیچم حرف گوش نمیکنه لامصب

تلاشم رو میکنم

دل و باید زد تو سرش تا خود به خود کاری نکنه

ﺁﺳﻴﻪ چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:44 ب.ظ http://a30pa30.persianblog.ir/

ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ ﺑﻮﺩﻱ ﺩﻳﮕﻪ???
ﻫﺎااااا???
ﻫﺎ ﻓﻚ ﻛﻨﻢ...ﺭﻭﺯت ﺑﺎ ﺗﺎﺧﻴﺮ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺟﺎﻧﺎ...ﮔﻞ ﻧﺪاﺭﻱ ﺟﺎﺵ اﻳﻨﻮ ﻣﻴﺬاﺭﻡ

اره مهندس بودم
دابل مهندس
قربون شومو
شما خودتی

نقاشچی چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:03 ب.ظ

حس کلیت چی شده؟!!!!

چیزیش نیست
فقط ملتمس بودن و مورد ترحم قرار گرفتن بدم میاد

ﺁﺳﻴﻪ سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ http://a30pa30.persianblog.ir/

ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻣﮕﻪ???

چیزی نشده
حس کلی م رو گفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد