از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

دلقک

چندی است که تغییر شغل داده ام...

شغل خوبی است 

هر روز که از خواب بیدار میشوم تصمیم میگیرم که با مردمی که خوشحال هستند کاری کنم که خوشحالی شان فزونی یابد.

و همچنین در این میان مردمی را می یابم که ناراحت و دل مرده و دل گیر هستند...در اینجا نیز تصمیمم بر این است که تا جایی که میتوانم آنها را از آن حال خارج کنم و تا جایی که میتوانم لبخند بر چهره زیبایشان بنشانم.

در این بین توهین میشنوم.و لب از هم باز نمیکنم

در این بین مسخره میشوم و لب از لب نمیگشویم.

سنگ صبوری بر زخم های دیگران هستم و خود از ترس زخم دیدن لب برای درد دل باز نمیکنم.

اما با همه ی اینها شغل خوبی است 

به هر حال مردم را دلقک ها میخندانند.