از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

فروغ

نگاه کن که غم درون دیده ام  

چگونه قطره قطره آب می شود 

چگونه سایه سیاه سرکشم 

اسیر دست آفتاب می شود 

نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود  

شراره ای مرا به دام می کشد 

مرا به اوج می کشد  

مرا به دام می کشد 

نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود 

نگاه کن 

من از ستاره سوختم 

لبالب از ستارگان تب شدم  

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل 

ستاره چین برکه های شب شدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد