از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

saranhe

چشمان من به دیده او خیره مانده بود 

جوشید عشق کهن در نگاه ما 

آه از صفای خدایی زبان دل 

اشکی از ان نگاه نخستین گواه ما  

ناگاه 

 عشق مرده سر از سینه پرکشید 

آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم 

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت 

آهی کشید از حسرت که این منم 

باز ان مهیب شوق و همان شورو التهاب 

باز آن سرود مهر محبت ولی چه سود  

ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت  

من دیگر او نبودم و او دیگر آن نبود

نظرات 1 + ارسال نظر
احمدرضا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ http://neshinad-be-del.blogsky.com

سلام.

ممنون که به وبلاگم سر زدین. وبلاگ زیبایی دارین.

امیدوارم همواره شاد باشین

ممنون از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد