از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

حکم دل

من ورق را بر زدم , حکم را هم گرفتم دل... 

اهل دل , دل را نمی اندازد وسط , من دل را دست اول کرده ام رو ... 

یار باید اهل دل باشد که هست , ور نه اوراق دگر هیچند... 

آن تک دل پیش اوست , شاه دل هم پیش من... 

من به نام عشق شاهم را به زیر تکش خواهم فکند... 

 گر چه دست هفتم باخت هم با ما می شود... 

عشق لازم یعنی همین...  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد