از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

عشق سرخ است ! 

سرخ سرخ, به رنگ خون

به همان صلابت, که از عقیق زخم سینه, به بیرون میتراود 

و شقایق و لاله, بر گستره زمین, میپروراند. 

عشق آبی نیست!  

اگر اندوهی دارد , میرا و فانی, و شادیهایش اما جاودانی است! 

هرگز نمی میرد, جان می بخشد و گاهی نیز, جان می ستاند! 

ولی همشه زنده است.

نظرات 4 + ارسال نظر
ب سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ق.ظ

سلام.
به وب یک ملانکولی واقعی دعوت شدید...
Http://melancholiaaa.blogsky.com

عطر گندم دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ب.ظ http://atregandom.blogsky.com

هرگز نمی میرد, جان می بخشد و گاهی نیز, جان می ستاند!
خیلی قشنگ بود اخه واقعا این جوری انگار.

ممنون از حضورتون

شوخِ شب جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ http://shokhi.blogsky.com

شاید منم هیچ نقطه اشتراکی پیدا نکردم ولی گفتم که، ناخودآگاه با جمله اول یادش افتادم... فک نکنم بحث خوب یا بدی در کار باشه!

منظور من از خوب یا بد بودن به دروغگو بودن یا نبودن منصور حلاج بود.

شوخِ شب پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:01 ب.ظ http://shokhi.blogsky.com

جمله اولت ناخودآگاه منو یادِ منصورِ حلاج انداخت!

نمیتونم بگم خوبه یا بد که یاد همچین آدمی افتادی!
حالا چرا این شخصیت؟ آخه من هیچ نقطه مشترکی بین این متن با حلاج نمیتونم پیدا کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد