از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

اندر اهوالات تهریف اشعار

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید  

 

قفسم برده به باغی و درش باز کنید

نظرات 2 + ارسال نظر
شوخ شب جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.shokhi.blogsky.com/

ای به چشم! خواسته هاتونو لیست کنید در اسرع وقت پیگیری میکنیم...

باشد به چشم تا یه کم فک کنم بعد به اصتهذارطون میرسونم

A-R-I-Y-A جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ق.ظ http://yad-e-ayyam.mihanblog.com/

معنی و مفهوم این شعر خیلی قشنگه اما...
اما من دیگه از قفس خسته شدم . نه تنها قفس نمیخوام بلکه از هر چیزی یا هر کسی که رنگ و بوی قفس داره فراریم

خیلی دلم دلم میخواد که از قفسم فرار کنم
ولی ترس بیشتری که دارم اینه که از این قفس فرار کنم و به قفس دیگه ای بیفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد