از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد
از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

از انسانی که تویی قصه ها توانم کرد ، غم نان اگر گذارد

مرا دریاب همه هنگام ،گر توانی

اهل دانشگاه

اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست
پدری دارم

حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!

خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

کار ما نیست شناسایی هردمبیلی!

کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی!

کار ما شاید این است که مدرک در دست

فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را پر بکنیم

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آسیه شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ http://neveshtehayea30.blogfa.com

هوار...امان...واویلا...

باید بریم
دیگه فایده نداره

آسیه شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:00 ق.ظ http://neveshtehayea30.blogfa.com

باید از مردم دانا ترسید!

هوار از دست این مردم بِفهم

خبرنگار جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ب.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

اصلا به این شکل ناجورا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد